سهـراب،گونـههایش ســـرخ بودند و صورتش سفیـد،از ایــــن روی نامش را سـهــراب گذاشتند. رستـم پـــدر سهراب جهان پهلــوان ایران زمین بود و در همانجا زندگیمیکـــرد و تهمینـه مادر سهراب دختر پادشــــاه توران بود و دوست داشت در سرزمین خودش زندگی کند و هرگز حاضر نشد به ایــران بیاید، او پســرش را به تنهــایی بـــزرگ کرد.سهــــراب از کـــــودکی همـواره به دنبال نشــانی از پـدر میگشت تا اینکه به ســن نوجوانی رسیـد و تصمیـــم گرفت پدرش را پیدا کند. او در آرزوی دیـدار پـــدر به سمت ایـــران به راه افتــــاد. مـــــادرش وقتــــی نتــــوانست سهـــــراب را از رفتــن منصــرف کند،مُهــرهای به او داد و گفت:پسرم این نشان را به بازویت ببند و لحظـهای از خـودت دور نکن چــــون پدرت رستم تو را تا به امروز ندیــــده و فقط میتواند از روی این مُهــــره که نشــــان خانوادگیات است، تـو را بشناسد.ولی آن مهره هم نتوانست سرنـوشت تلخ سهـراب را دگرگون کند و او را به پدرش برساند.
برای خوانـدن داستان جذاب و پـرماجرای زنـدگی این پهلــوان کوچک به سـراغ کتاب شاهنـامه بــروید و داستان رستم و سهراب را بخوانید.
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد